در خانوادهاش انتخاب بین موسیقی و موسیقی بود. مادرش، فخرالسادات، کمی با پیانو آشنا بود و پدرش عباسعلیخان، معروف به ناظر، نی مینواخت و اولین کافهی لالهزار را راه انداخت؛ کافهای که هم پاتوق بزرگان هنر بود و هم جایی برای کنسرتهای دونفرهی مرتضی و رضا برادرش. تا قبل از راه افتادن کافه، مرتضی با پیانو استعداد موسیقیاش را به خانواده به اثبات رسانده بود. نزد «حسین هنگآفرین» و «مفخم» آموخته بود و بعد از آن در سالن سینما فاروسِ لالهزار، در دهسالگی به همراه گروه پیانو نواخت و «عارف» معیار درستیِ آوازِ چند دههی ایران، با او خوانده بود. فرز و چابک و غیرقابل پیشبینی، جادویی و غیرقابلدسترس پیانو مینواخت و آنچنان در شیوهی شخصیاش به تسلط رسیده بود که راهی برای دیگران در قالب انحصاریای که بنیاد کرده بود باقی نگذاشته بود؛ حتا خطی مخصوص خود برای ثبت موسیقیاش ابداع کرده بود. رضا و مرتضی از هر چه آن دو را به حساب و کتاب در موسیقی وامیداشت و از بیرون درکشان از دریافت شخصیشان میآمد، گریزان بودند. هر دو این ویژگی تمرّد و دستنیافتنیبودن را داشتند و هردو جان به موسیقی بخشیدند. تصنیفهای مرتضی محجوبی و آثار بسیاری که ساخت و نواخت، و دلهایی که از پشت میکروفن رادیو تهران رُبود، معیاری برای بخش مهمی از تاریخ تجدّد ایرانیان است، بازسازیِ سازی بیگانه بافرهنگی موسیقایی به طرزی که در لحظهای هوش از سر هر شنوندهای میربود، شکلی از بازتعریف ابزار به گونهای کاملاً مجابکننده و کلاسیک؛گوش دقیقش در تنظیم فواصل موسیقی ایرانی بر پیانو، شیوهی نواختنش، و ثبت منحصربهفردش با رپرتواری به گستردگی ردیف و شنیدهها و وامهایش از ضربیها و تصانیف قدیمی.
برای هر سازندهای بس خواهد بود که «کاروان» و «من از روز ازل» را در رگ فرهنگی روان کرده باشد، اما محجوبی خیلی بیش از این هم برای موسیقی ایرانی میراث سربستهی نامکشوف به یادگار گذاشته است.