«آقا علیاکبر، به سن چهاردهسالگی، پسر آقا حسینقلی، ساز میزند، ماشالله»؛ صدای «جناب دماوندی» که در انتهای صفحهای که «علیاکبر شهنازی» در نوجوانی و از پس یک دوره تمرینهای سخت زیر نظر پدرش «میرزا حسینقلی» ضبط کرد، شنیده میشود، نام او را برای همیشه در تاریخ موسیقی ایرانی در خاطرها نَقر کرده است. پدری که به مشق و تمرین او بیحد حساس بود و گاهی او را میان خانه و منزل «میرزا عبدالله» به دنبال «نخودسیاه» میفرستاد و مایهی تعلیماش را فراهم میکرد، و در میان خواب و بیداری شبانه، نواختههایش را تصحیح میکرد و پس از شنیدن همان صفحه خلعتی تقدیماش کرد و نشاندش روی پایش و بوسیدش و گفت: «مادر علیاکبر! بعدها این پسر اسم من را زنده نگه میدارد.» احترام بیحد و حصری که او برای «کار» پدرش و شخصیت موسیقایی و خانوادگی او قائل بود، چنان به کار موسیقیاش واداشت که تحصیل در مدرسهی «سنلویی» هم او را از این راه بازنداشت؛ رسول تار شد و رسالتاش که رساندن مستقیم «ردیف میرزاحسینقلی» به نسلهای آینده بود را در مدرسه و مکتبی که راه انداخت، به دقیقترین شکل ممکن به سرانجام رساند. هرچند او این را برای رسالتاش بسنده میدانست اما بذل او به موسیقی ایرانی «ردیف عالی»اش بود. او به کارستانی سهل و ممتنع، بنیاد ردیفی را گذاشت که خود تدوین کرده بود و با این «کار» تاریخ موسیقی ردیفی را برای حداقل یک سده جان تازهای بخشید؛ پیشدرآمدها و رنگهای این مجموعه، هریک، قطعههایی از تاج پر جواهری هستند که او بر سر موسیقی ایرانی نهاد و مانده تا این تاج به سر موسیقی ایرانی، نهایت درخشندگیاش را به رخ بکشد. نوازندگی او چنان کمالیافته بود که در کنسرتهای گراندهتل ساز تنهایش خواهندگان بسیار داشت، هرچند که سر راه «باغ جعفرآباد» که برای دیدار مادرش هفتهای یک بار به آن سر میزد، «عارف» او را در خیابان دولت به استراحت ظهرگاهی دعوت میکرد و همراه سازش آواز سر میداد. تصنیفهای بینظیری ساخت و شاگردان بسیاری تربیت کرد؛ «نوع بشر»، «به اصفهان رو»، «زد لشگر گل» و «نسیم سحر» از کارستانهای او هستند و «حبیبالله صالحی»، «نصرالله زرینپنجه»، «فرهاد ارژنگی»، «هوشنگ ظریف»، «رضا وهدانی»، «اسدالله حجازی»، «محمدرضا لطفی»، «داریوش طلایی»، «حسین علیزاده»، «ژان دورینگ»، «عطا جنگوک» و «داریوش پیرنیاکان» دستپروردههای او.