ترانهی روایی با او قوت گرفت، پیش از آن رنگمایههایی از این نوع در آثاری با اشعار «ایرج میرزا»، «عشقی» و «گل گلاب» دیده شده بود؛ اما او بود که ناظر دانای کل را به «من» بدل کرد و در راهی برگِ خزان دیدهای را دید و به سیاق اول شخص مفرد وصفش کرد. از جوانی با «پرویز یاحقی» و «فرهنگ شریف» سطح دیگری از «ترانه» و «تصنیف» را پیریختند و زمانهشان را وصف کردند، برگ خشکیده از بیداد زمان، به هرچه اعراض و اعتراض داشت «بر» جهان بود، «علیه» وضعیتی بود و وصف حالی برانگیزاننده بود؛ «پیک بلا» بادی ستمگر بود که تسمه از بادهای بسیاری که در شعر فارسی وزیده بود، کشید اما پیام شومش که همذاتپنداری گستردهای از عشق مجازی تا سیاسی را حمل میکرد، تنیده شده بود در نوایی و بیانی که صدفوار حرفش را پنهانی میزد. پشت این «ترانهسرا» پدری بود که «انتشارات خیام» را سرپرستی میکرد و «حاجباقر کتابفروش»، پدربزرگش، که در زمان ناصری از نسخهشناسان بهنام بود؛ پدری که «گلچین معانی» و «امیری فیروزکوهی» و «شهریار» دوستانش بودند و با «هدایت» و «نیما» همنشین. شهریار رو به کودکی بیژن سروده:
بیژنم تازه آمدم به وجود/ بیخبر از جهان بود و نبود..
«امیری فیروزکوهی» در ۱۳۲۴ جوانی او را با نسخهی دستنویسی از دیوان «صائب تبریزی» آشنا کرد و وقتی ترقی در سال ۱۳۳۱ دیوان را با مقدمهی امیری به چاپ رساند، ترانهسرای مسلّطی شده بود. «بهار دلنشین» را برای «خالقی» ساخت؛ روان و بدیهی و تاریخی؛ و «خرم» و «تجویدی» و «بدیعی» را وصفِ حال بود. «گلها» را سرسبدی بود و «پیرنیا» و «نوابصفا» را شگفتزده میکرد. اما گویند اگر ترانهی روایی را قوت بخشید، و ترانهسازی مسلط به ادبیات کلاسیک بود، اولبار، او بود که ترانهی «شکسته» ساخت؛ و صمیمانه پا به حیاط صمیمی «محاوره» نهاد: «گل اومد، بهار اومد، میرم به صحرا…». ترقی آتش نهفتهایست، زنده، زیر خاکستر پرغباری از سالهایی که ترانهسرایی در آتشگردانِ قلیانچاقکن و باندبازی و مجوز و کمسوادی، نه نوریش هست و نه گرمایی؛ الا شاید گاهکی، مضرابکی شیرین… مگر ادیبی، روزی، جانِ آتشینِ ترانهاش را به دمی از زیر این خاکسترها بگیراند و روشنمان کند که ترانه یعنی درد و جریان جاری زمانه؛ اَبترش ناگفته بهتر.