نیداوود در مدرسهی کلیمیها، مدرسهی آلیانس، در دورانی که به تازگی «عسلی پوشیدن» کلیمیان چون «زُنّار بستن» مسیحیان اجبار نبود، دبستان را سپری کرد. پشت در پشتش اهل موسیقی بودند. افسانهی بلبلی خوشخوان که روی دستهی ساز نوازندهای توانا نشسته بود، کودکی او را چنان تسخیر کرد که روزی چشم گشود و دید که بلبلی خوشخوان در نزدیکی سازش به آواز نشسته است؛ بینندگان علیرغم واقعبینی خودش گواهی دادند که بلبل را روی دستهی ساز مرتضی به چهچهه دیدهاند. پدرش «بالاخان» ضرب میگرفت و هرچند بنا نداشت پسرش راه موسیقی پیش بگیرد او را مدتی کوتاه به «رمضان خان ذوالفقاری» سپرد. هفت ماه بعد تا دو سال و نیم سینه به سینهی «میرزا حسینقلی» ردیف مشق میکرد و پس از میرزا «درویش» را آنچنان استادانه شاگردی کرد که نشان «تبرزین طلا»ی مکتب درویش را بر سینهاش آویخت و دیری نگذشت که آثارش پهلو به آثار «درویش» و «رکنی» زد. نیداوود، هزاردستان را که هیچ، «قمر» را هم با جذبهی سازش به کنار دید. تاثیر او را برای سه چیز نمیتوانیم از چهرهی موسیقیمان بزداییم: کشف «قمرالملوک وزیری»، آثاری که در عمق حافظهی موسیقایی مردم ایران رسوخ کردهاند، و ردیفی که با عشق به موطنش به یادگار گذاشت؛ هرچند به سختی بتوان فراموش کرد اولین حضورش بر صحنه با «عارف قزوینی» و اجرای تصنیف «گریه کن» را. یا حضورش در اولین اجرای عمومی قمر در کنسرت «گراند هتل» را. یا همراهی قمر در کنسرت همدان و تماشاچی بودن عارف عزلتگزیدهی تبعید شده را… .
در بیستسالگی کلاسی در «خیابان ناصر خسرو» دایر کرد و در ۱۳۰۴ در «خیابان فردوسی» مدرسهی موسیقی درویش را.
نیداوود نوازندهی تار اغلب آثار قمرالملوک وزیری و «ملوک ضرابی» است. «آتشی در سینه دارم…»، «عاشقی محنت بسیار کشید» و «پیشدرآمد بیات اصفهان» نمونههایی از آثار محکم او هستند تا اگر حتا «مرغ سحر» را هم نساخته بود، همچنان چون گوهری چشمها را به خود خیره نگاه میداشت. با اینهمه در میانسالی از موسیقی حرفهای کناره گرفت، به تجارت پرداخت و همزمان با اولین امواج افول و فرود موسیقی در ایران، در سال ۱۳۵۹، به آمریکا مهاجرت کرد و همانجا از کنج قفس راه رهایی گرفت و نغمهی آزادی سرایید.