پدرت، «میرزا عبداللهخان» منشی «فرمانفرما»، والی ایالت کرمان باشد، در تهران نزد «میرزاحسینقلی» و «درویش» تار زده باشد، در مدرسهی آمریکاییهای تهران درس خوانده باشی و سرودهای مدرسه را با همراهی ارگ خانم «جردن» در گروه کر خوانده باشی، همسایهتان، «رکنالدین مختاری» باشد و شبها سر بر پای لَلِه، با صدای تمرینها و نواختههای او به خواب بروی، و صدای کمانچهی یکی از دامادهای فامیل که در دستگاه تعزیهی شاهی نوازنده و آوازخوان بوده، همیشه در گوشات باشد، مادرت از پدرت مشق تار بگیرد و بعدتر با «میرزا غلامرضا شیرازی»، «عمو جان» رفت و آمد پیدا کنید و صدای چنین تارنواز مُبرّزی معیار گوشات شود، در ییلاق «دروازه قزوین» با صدای «سید حسین قراب» تصانیف عارف را شنیده باشی، در نوجوانی همنشین «حاج میرزا یحیی دولتآبادی»، مباحث آزادیخواهان صدر مشروطیت را دنبال کرده باشی، در شیراز نزد «فرصتالدوله» مشق ادبیات و شعر کرده باشی، و در بازگشت به تهران، پدر دوباره مشق تار را شروع کرده باشد و با سازش تصنیفهای زمانه را خوانده باشی، اُپرای «رستاخیز شهریاران ایران» از «میرزادهی عشقی» را با اجرای خود او دیده باشی، صدای نای «نایب اسدالله» را شنیده باشی، محفل «درویشخان» را درک کرده باشی و از «میرزا رحیم خان» درس ردیف گرفته باشی، جزو اولین شاگردان «مدرسهی موسیقی وزیری» باشی و با حلقهی شاگردان او پایهریز پایههای موسیقی نوین ایران شده باشی…
روحالله خالقی، مایهای بود که به دستان وزیری وَرز داده شد، قوام پیدا کرد، و قدمهای سترگی برداشت، از تدوین کتابهای آموزشی سازهای ایرانی، تا ساختههای بیشمار و کممانندش، از «ساز و سخن»اش در رادیو، تا رهبری ارکسترهای موسیقی ملّی و ریاست هنرستان موسیقی، از مقالهها و نوشتههای بیشمارش در مجلات موسیقی تا اثر سترگاش، «سرگذشت موسیقی ایران»، از همهی اینها به سختی اگر بتوان گذشت، با جریان خون جهندهای که با شنیدن «ای ایران» در رگ ما ایرانیان جاری میشود، کاری نمیتوان کرد.