تصور آنکه اگر امروز تصویر روشنی از صدای جاری «نی» در نینامهی مولانا نمیداشتیم در مقابلِ اکنون که تصوری از این پیوند درونی با این مثنوی هزارتو داریم، سخت و تلخ و جانگزاست؛ از «چون حکایت کردن»، «نفیر» و «از جدایی شکایت کردن»، از «سینهی شرحه شرحه» تا «شرح درد اشتیاق»؛ حسن کسایی متبلورکنندهی این صدا در جان ماست، او نور نای را در گوش ما تداوم بخشید؛ سهل و ممتنع و بخشاینده. بدون ظهور او سرنوشت نی هرچه بود این نبود که امروز همنشین بدیهی و بداههگوی طراز اول موسیقی ما است. اولبار صدایِ نیزنِ دورهگردِ نابینایی با محاسنی بلند که از کوچهشان میگذشت، دلش را رُبود. دو سال تلاش ناموفقی داشت در رام کردن سازی که در عین سادگی، چون راهوار سرکشی، سوارش را به بازی میگیرد. «مهدی نوایی» در اصفهان راه نشاناش داد و بعدتر چند نوازنده و درنهایت «ابوالحسن صبا». خودش صبا را در کودکی زیر بالهای فرشتگان دیده بود و میگفت: در کودکی به چشم دیدم که وقتی با حسین تهرانی ساز زدند، دو فرشته از شانههایشان به آسمان پرکشید؛ شیفتهی مکتب صبا بود. اما خودش یکتنه جسمیت نحیفی از این ساز را در دورانش تحویل گرفت و عمود قابل اتکای پُرحکایتی را به موسیقی ایرانی هدیه کرد. توانایی اجرای همهی دستگاهها و آوازهای مختلف با نی با شکیبایی و پشتکار او محقق شد و رواج یافت. از پانزدهسالگی، سال ۱۳۲۲، در رادیو تکنوازی کرد و تا ۱۳۵۷ که بعد از آن پانزدهسالی کناره گرفت، آفرید و آفرید و آفرید. حسن کسایی پُرآوازهترین نوازندهی یک ساز ایرانی در زمان خودش بود؛ در ۱۳۴۶ صفحههایی از تکنوازی او همراه تمبک «جهانگیر بهشتی» در اروپا و سراسر جهان توسط کمپانی سی. بی. اسِ فرانسه ضبط و پخش شد. به دعوت «داوود پیرنیا» به برنامهی گلها پیوست و در سال ۱۳۵۲ ردیفی را با شرح و تفسیر در رادیو اصفهان به یادگار گذاشت. اجراهای او «جشنهای هنر شیراز» را رنگی دیگر بخشید. او با طنز هِشته در وجودش و نیز هوش سرشارش، حکایتگوی شیرینسخنی بود، هرچند که بیشتر عمرش را در نِی دمید. از دیروز تا فردا، هرکس دم از نِیزدن میزند، وامدارِ کسایی است؛ و ما که گوش به صدای پُرلهیباش میکنیم، از لذتی سرشار میشویم که او نثار فرهنگمان کرد.